بنام دوستی
من ازشهرتاریک،شهرنفرین شده فریب خوردگان،شهری که درکنارماست قصه ای تلخ وپردرد فراموش شده وتکان دهنده میگویم.
سخن من حکایت شهریست که اتش فریب وهوس ،خیانت وانسان فروشی ، ریاونیرنگ دران بیداد میکند.
شهری که ازاسمانش همیشه غم میبارد.دیوارش،زمینش، سنگ فرشهایش وهرچیز که دران یافت میشود نماینگر نفرت وبیزاری از زندگی است.
شهرفریادها، فریادهای تکان دهنده والوده به التماس ،التماسی ازدل ،
انتظار بازهم انتظار،انتظاری بی پایان: هرشب وهر روز ،هرساعت وهرلحظه ،ومن غرق درسکوتها ،سکوتهایی که هر یک انفجارها بود وبازبان بی زبانی ها سکوتی پردرد وپرفریاد ، سکوتی بی انتهاوبی مرز ،
ودران سکوت انسان هایی ساکن ، انتظار شما تا بیاییدو این سکوت را فقط برای لحظاتی بشکنی وانگاه دوباره سکوت،سکوت تالبه گور ، سکوت تانجا که میتوان گفت پایان.....
دوباره فریاد ،فریادی در سکوت ،فریادی از یک شهر ، شهر عشق های دروغین ،شهر نیرنگهاوفریبها ،ولحظه ای دیگر بازهم فریاد اما نیمه تمام ،
فریادی که پایانش سکوت بود ، سکوت برای همیشه ، وچه پایانی ..........
پایان همه دردها وتحملها،زجرها ،فشارها.................
|